روزی مردی گنجشكی را در قفس كرد و به بازار آورد تا مشتری خوبی پیدا كند و آن را بفروشد. چند
مشتری آمدند، امّا هیچ كدام آن را نخریدند؛ چون یا قیمتی را كه پیشنهاد میدادند كم بود و مرد قبول
نمیكرد و یا بهانهای میآوردند كه گنجشك به این قیمت نمیارزد.
ساعتها گذشت و .