روزی، اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته گلی زیبا روی یکی از صندلی ها نشسته بود. مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بی نهایت شیفته زیبایی و شکوه دسته گل شده بود و لحظه ای از آن چشم برنمی داشت. زمان پیاده شدن پیرمرد.
داستان کوتاه
دسته ,کوتاه ,داستان ,گل ,شکوه ,لحظه ,داستان کوتاه ,دسته گل ,گل شده ,شکوه دسته ,شده بودمنبع