مردم اینجاچقدرمهربانند دیدندکفش ندارم،برایم پاپوش دوختند دیدندسرمامیخورم سرم کلاه گذاشتند وچون برایم تنگ بود کلاه گشادتری. ودیدندهواگرم شد،پس کلاهم رابرداشتند چون دیدندلباسم کهنه وپاره است به من وصله چسباندند. چون ازرفتارم فهمیدندسوادندارم،محبت کردندحسابم رارسیدند. خواستم دراین مهربانکده خانه بسازم،نانم رااجرکردند گفتندکلبه بساز. روزگارجالبیست مرغمان تخم مرغ نمیگذارد ولی هرروزگاومان میزاید،. #حسین_پناهی
داستان کوتاه چون ,رااجرکردند ,گفتندکلبه ,بساز ,روزگارجالبیست ,بسازم،نانم ,مهربانکده خانه ,دراین مهربانکده ,خانه بسازم،نانم ,بسازم،نانم رااجرکردند ,رااجرکردند گفتندکلبهمنبع

داستان کوتاه ۳۶۸

داستانک ۳۶۷

داستان کوتاه 366

داستانک ۳۶۵

داستان کوتاه ۳۶۴

داستانک۳۶۳

داستانک۳۶۲

مشخصات

آخرین جستجو ها

p142.loxblog.com درج آگهی رایگان کافه نیاز گوشی دست دوم شرکت فنی اطلاعات پارس مجله اینترنتی کریستال فلزیاب تصویری المانی-فلزیاب امریکایی اصل | 09197977577 طراحی سایت | سارین وب خدمات پشتیبانی شبکه یخچال خود را از ما بخرید ماشین آلات مدرن تبریز | دستگاه قطعه شویی