#شاهزاده ی خوشبخت
روزی روزگاری درزمان های بسیارقدیم درشهری دور در بالای تپه ای بلند مجسمه ای بود. لباس
مجسمه از تکه های طلا بود و به جای چشمها ی آن دو دانه زمرد بزرگ کار گذاشته بودند روی دسته ی
شمشیرش هم یک یاقوت درشت می درخشید.
داستان کوتاه ۳۶۸
داستانک ۳۶۷
داستان کوتاه 366
داستانک ۳۶۵
داستان کوتاه ۳۶۴
داستانک۳۶۳
داستانک۳۶۲