#قصه اهل سبا (افسانه )

 

در شهر سبا سه نفر زندگی می کردند که اولی کور و دومی کر و سومی بودند . کور گفت :‌می

بینم که سپاهی گران از راه می رسد و می بینم که افراد آن چند نفرند و از چه قومی هستند .

کر گفت که :‌آری شنیدم که چه می گویند آشکارا و پنهانی .

گفت که : از آن می ترسم که از درازی دامنم ببرند و ببرند .


داستان کوتاه ,کر ,ببرند ,داستان ,کوتاه ,کور ,داستان کوتاه ,که از ,گفت که ,بینم که ,که ‌آریمنبع

داستان کوتاه ۳۶۸

داستانک ۳۶۷

داستان کوتاه 366

داستانک ۳۶۵

داستان کوتاه ۳۶۴

داستانک۳۶۳

داستانک۳۶۲

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانشنامه قرآنی ڪوشان مجله اینترنتی پویش خبرنامه به روز و تخصصی سینما ویدئوپروژکتور اندرویدی مدل T10 ارزان فروشگاه اینترنتی آرکاشاپ مجنون یار لاستیک سواری تمامی خدمات کسب و کار به صورت آنلاین خبر،فیلم ،آهنگ،عکس