#پند و اندرز گنجشک

 

روزی‌ مردی‌ گنجشكی‌ را در قفس‌ كرد و به‌ بازار آورد تا مشتری‌ خوبی‌ پیدا كند و آن‌ را بفروشد. چند

مشتری‌ آمدند، امّا هیچ‌ كدام‌ آن‌ را نخریدند؛ چون‌ یا قیمتی‌ را كه‌ پیشنهاد می‌دادند كم‌ بود و مرد قبول‌

نمی‌كرد و یا بهانه‌ای‌ می‌آوردند كه‌ گنجشك‌ به‌ این‌ قیمت‌ نمی‌ارزد.

ساعت‌ها گذشت‌ و .


داستان کوتاه آن‌ ,به‌ ,مشتری‌ ,  ,کوتاه ,داستان ,آن‌ را ,داستان کوتاه ,كم‌ بود ,قبول‌ نمی‌كرد ,بود ومنبع

داستان کوتاه ۳۶۸

داستانک ۳۶۷

داستان کوتاه 366

داستانک ۳۶۵

داستان کوتاه ۳۶۴

داستانک۳۶۳

داستانک۳۶۲

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود آهنگ های ایرانی وفا امام وردی دنیای از خوشمزه ها رادیو ارزانی راهنمای انتخاب دفتر عقد شیک و دفتر ازدواج شیک نرم افزار رایگان گــالــری لــایــف نقد فیلم های ایرانی - بررسی متفاوت من رهن ملک