#سیرک

 

یادم می آید وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما

یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند. به نظر می رسید پول زیادی نداشتند.

شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. بچه

ها همگی با ادب بودند. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و .


داستان کوتاه بودند ,  ,همگی ,داستان ,کوتاه ,دوتا ,داستان کوتاه ,حال تمیـز ,عین حال ,در عین ,تمیـز پوشیدهمنبع

داستان کوتاه ۳۶۸

داستانک ۳۶۷

داستان کوتاه 366

داستانک ۳۶۵

داستان کوتاه ۳۶۴

داستانک۳۶۳

داستانک۳۶۲

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرشین گات تلنت ام بی سی معرفی کالا فروشگاهی شارژ وبمانی فروش انواع برند کولر گازی با بهترین قیمت لوازم یدکی لودر کوماتسو الان بخر تحویل بگیر دانلود سرا تخفیف ویژه فقط برای امروز اینجا همه چی هست لینک فارسی