#پیرمرد و دختر جوان

 

پيرمردي با هزاران كلك دختري را از خانواده اي خواستگاري و او را به زني گرفت.

دخترك مغموم و پريشان و پيرمرد خوشحال و شادمان.

پيرمرد روزها و شبهاي دراز در كنار آن دختر مي نشست و سخنان بذله و لطيفه براي دختر مي گفت تا

بلكه دل دختر نر م گرديده و عشقش در دل او جاي گيرد.


داستان کوتاه دختر ,پيرمرد ,دل ,مي ,  ,داستان ,دختر مي ,داستان کوتاه ,و لطيفه ,بذله و ,لطيفه برايمنبع

داستان کوتاه ۳۶۸

داستانک ۳۶۷

داستان کوتاه 366

داستانک ۳۶۵

داستان کوتاه ۳۶۴

داستانک۳۶۳

داستانک۳۶۲

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

داستان کوتاه اینجا همه چی هست تی تی کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد Digital Marketing جیبوجت سه سوته خرید کن تحویل بگیر اخبار های مختلف راجب دنیای موسیقی isoconsultation پرتال جامع دنیز فان ویناز چت|وینازچت|یک چت