#شکر مهربانی

 

سالها پیش یک پیرزن عارف و وارسته شب هنگام به دهکده ای رسید هوا سرد بود و او سخت گرسنه.

در خانه ای را زد و از آنها پناه خواست.

با بیرحمی او را رد کردند. در خانه دوم را زد و همینطور خانه سوم و چهارم و. هیچ دری به رویش باز

نشد. در تاریکی و سرما با دلی شکسته و رنجور و گرسنه از دهکده خارج شد و کنار جوب آبی زیر درخت

گیلاسی نشست.


داستان کوتاه خانه ,گرسنه ,زد ,  ,دهکده ,ای ,را زد ,زد و ,داستان کوتاه ,در خانه ,باز نشدمنبع

داستان کوتاه ۳۶۸

داستانک ۳۶۷

داستان کوتاه 366

داستانک ۳۶۵

داستان کوتاه ۳۶۴

داستانک۳۶۳

داستانک۳۶۲

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه فاز دفتر پیشخوان خدمات دولت و بخش عمومی بازیهای سونی یک جامعه سلامت روانشناسی مثبت خریدار ضایعات کاغذ باطله و کتاب و روزنامه املاک جهان، خرید ویلا در شمال کلبه ی زیبایی سی گل خرید آنلاین لاستیک