#تنها یک روز زندگی کن

 

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز،

تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت.

خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را.


داستان کوتاه خدا ,روز ,زد ,  ,سکوت ,داستان ,خدا سکوت ,تنها دو ,زد و ,دو روز ,سکوت کردمنبع

داستان کوتاه ۳۶۸

داستانک ۳۶۷

داستان کوتاه 366

داستانک ۳۶۵

داستان کوتاه ۳۶۴

داستانک۳۶۳

داستانک۳۶۲

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

iranarc12 خرید لوازم یدکی لیفتراک تویوتا ارزان فروش لوازم یدکی جرثقیل به صورت اینترنتی خرید و فروش لوازم یدکی بیل مکانیکی Pc200 ترخیص کالا سفارش تابلوسازی رزینت فناوری اطلاعات و ویپ خرید تردمیل باشگاهی بادوام وبلاگ آموزشی